نظريه ناهماهنگي شناختي

 

لئون فستينگر، روانشناس اجتماعي براي نخستين بار در سال 1956 اين نظريه را مطرح كرد. به نظر فستينگر هر فرد  تمايل دارد ميان شناخت هايش(انديشه ها، عقايد و باورها)  ، هماهنگي و سازگاري ايجاد كند. اما اين امكان وجود دارد كه ميان شناخت هاي فرد تضاد و تناقض رخ دهد. مشكل زماني احساس مي شود كه شناخت هاي  ناسازگار تقريبا به يك اندازه مهم هستند. اين ناهماهنگي و تعارض احساس ناخوشايندي به همراه دارد و سبب مي شود فرد نگرش هاي خود را براي بازيافتن هماهنگي و سازگاري تغيير دهد.

مطابق نظريه ناهماهنگي شناخت ها، هر فرد مي تواند به طور همزمان بيش از دو شناخت در ذهن داشته باشد. به ويژه اين نظريه پيش بيني مي كند كه ميزان ناهماهنگي تحت تاثير دو عامل مهم مي باشد: 1- نسبت هماهنگي و ناهماهنگي شناخت ها و به بيان ديگر تعداد شناخت هاي ناهماهنگ  2- ميزان اهميت هر يك از شناخت ها براي فرد.

مطابق اين نظريه، سه شيوه براي از بين بردن ناهماهنگي شناختي وجود دارد: 1- كاستن از اهميت شناخت ناهماهنگ 2- افزايش شناخت هايي كه بيشتر هماهنگ هستند. بدين ترتيب از وزن و تاثيرگذاري باورهاي ناهماهنگ كاسته مي شود. 3- تغيير شناخت هاي ناسازگاري كه چندان ناهنجار و ناهماهنگ نيستند.

 

  • نمونه كاربردي

 نظريه ناهماهنگي شناختي در موقعيتي نظير شكل گيري نگرش و يا تغيير آن، نمود مي يابد:

هنگامي كه قصد داريد نظر فردي را تغيير دهيد، سعي كنيد در عقايد فرد تعارض ايجاد نماييد. بدين ترتيب مي توانيد اميدوار باشيد كه تغيير نگرش مطلوب شما در فرد مورد نظر رخ خواهد داد.

همچنين ساير كاربردهاي آن در زمينه تصميم سازي، حل مسئله، دفاع متقابل از عقايد، اعمال فشار و زور و ارائه گزينشي اطلاعات متمركز است.